با خاطراتم بمان مارتا

ساخت وبلاگ
 یکشنبه ۶ آذر ۱۴۰۱سلام مارتا،نیمه شب هست و مثل تمام زندگیم این سکوت آخر شب رو از تمام ساعات زندگی بیشتر دوست دارم.چون همهمه ی روز آرامش تو رو میدزده و تو گم‌ میشی در هیاهوی زندگی. گفتم روز گفتم زندگی.برات گفته بودم پرستار جدید اسم قشنگی داره؟ اسمش صنم هست.اسم دختر خانم معلم اول راهنمایی. دختر کوچولوی مو طلائی اينقدر توجه من رو جلب کرد که بخودم ‌گفتم اسم دخترم رو صنم میگذارم. چه بازیهای خنده داری داره این زندگی!خلاصه مارتا، برنامه دف بود و ناهار بود و رقص، آخرش هم فشفشه بازی.اسم من‌ رو خانم احمدی رد کرده بود.در کل روز سرد پاییزی خوبی بود. هرچند خانم قاسمی متاثر شد و شب بابا یادم آورد که چند سال پیش به دعوت میترا رفته بودم و اينقدر ناراحت شدم که گفته بودم دیگه نمیرم!!به هر حال رفتنش بهتر از نرفتن بود. با خاطراتم بمان مارتا...
ما را در سایت با خاطراتم بمان مارتا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dordinoosha بازدید : 99 تاريخ : دوشنبه 12 دی 1401 ساعت: 20:18

 چهارشنبه ۹ آذر ۱۴۰۱مارتا ازم نپرس، بهم نگو!حالم گرفته شد با خوندن نامه ی محمود گلاب دره هر چند گلاب دره ای درستشه انگار!این مهم نیست، مهم اینه که چند سال پیش تو تلویزیون دیدمش، نه گزارشگر معرفیش کرد نه من شناختمش!‌ فقط چند دقیقه مکث تلویزیون بود و دیالوگی چند جمله ای با خاطراتم بمان مارتا...
ما را در سایت با خاطراتم بمان مارتا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dordinoosha بازدید : 95 تاريخ : دوشنبه 12 دی 1401 ساعت: 20:18

 پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱

مارتا پرسش

فقط یه پرسش ساده!

من چرا نمیتونم گلایه م رو، اعتراضم رو همونجور که اولش عادی شروع میکنم عادی هم تموم کنم؟

چرا حتماً میکشه به اعتراض‌هایی با صدای بلند با خاطراتم بمان مارتا...

ما را در سایت با خاطراتم بمان مارتا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dordinoosha بازدید : 99 تاريخ : دوشنبه 12 دی 1401 ساعت: 20:18